![](http://tn3-1.deviantart.com/fs8/300W/i/2005/279/f/2/Suicide_by_gothicdesign.jpg)
شب عروسیه, آخر شبه, خیلی سر و صدا هست.
میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه. هر چی منتظر شدن بر نگشته. در را هم قفل کرده.
داماد سراسیمه پشت در راه میره, داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه میشه.
مامان بابای دختر پشت در داد میزنند: مریم؟ دخترم؟ در را باز کن... مریم جان سالمی؟؟؟؟
آخرش داماد طاقت نمیاره و با هر مصیبتی شده در رو می شکنه و میروند تو...
مریم ناز مامان بابا مثل عروسک زیبا کف اتاق خوابیده... لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده, ولی رو لباش لبخنده!!!!!
همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه میکنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست. یه کاغذی که با خون یکی شده.
بابای مریم میره جلو, هنوزم چیزی را که میبینه باور نمیکنه. با دستانی لرزان کاغذ را بر میداره, بازش میکنه و می خونه:
سلام عزیزم. دارم برایت نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه.
کاش منو تو لباس عروس میدیدی, مگه نه اینکه همیشه آرزویت همین بود؟؟!!
علی جان من دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفهای تو را میشنیدم.
دارم میرم چون قسم خوردم, تو هم خوردی. یادته؟؟؟
گفتم یا تو یا مرگ. تو هم گفتی. یادته؟؟؟؟!!!
علی تو اینجا نیستی. من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟!
داماد قلبم تویی. چرا کنارم نمیایی؟؟
کاش بودی و میدیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ میکنه. کاش بودی و میدیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند.
علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میروند. حالا که همه بدنم داره میلرزه, همه زندگیم مثل یه سریال از جلو چشمام میگذره.
روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد, یادته؟؟؟
روزی که دلامون لرزید, یادته؟؟؟ نقشه های آیندمون یادته؟!!
علی من یادمه, یادمه چطور بزرگترهامون, همون هایی که همه زندگیشون بودیم پا رو قلب هر دومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش...
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشم که دیگه حق نداری اسمشو بیاری...
یادته اون روز چقدر گریه کردم؟ تو اشکام رو پاک کردی و گفتی گریه میکنی چشمات قشنگتر میشه! میگفتی که من بخندم.
علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه ی کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم؟
هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمانت تو چشمای من نیافته. ولی نمیدونست عشق تو توی قلب منه نه تو چشمام...
روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستانش خالی بود, که واسه اینده پول نداشت. ولی نمی دونست آرزوهای من نگاه تو بود نه دستان تو...
دارم به قولم عمل میکنم. هنوز هم رو حرفم هستم. یا تو یا مرگ...
پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم. دیگه تو رو ندارم.
نمیتونم ببینم به جای دستهای گرم تو دستهای یخ زده ی غریبه ای تو دستام باشه.
همین جا تمومش میکنم. واسه مردن دسگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی میدیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان!
عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برایت خیلی تنگ شده. میخواهم ببینمت. دستم میلرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر منم باهات میام...
پدر مریم نامه تو دستش هست. کمرش شکست. بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه میکنه.
سرش رو برگردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهارچوب در یک قامت اشنا میبینه. آره پدر علی بود. اونم یک نامه تو دستش هست, چشماش قرمزه, صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر بهم گره خورد. نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و یهم نگاه کردند. سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی اومده بود نامه ی پسرش رو برسونه به دست مریم. اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده. ولی دیر رسیده بود.
حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکهای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یک داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و اینده و باز هم اشتباهی که فرصتی واسه جبران پیدا نمیکنند...!!!
نظرات شما عزیزان:
SANA TAYSA ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت20:31---13 خرداد 1391
به ابولفضل دارم گریه میکنم ای مطلبت عالیه گلم
taranomkhis ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت8:17---7 خرداد 1391
aga az bas gerie kardam chesham germez shod che eshge zibai vali kash be ham miresidan
الی... ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت10:44---6 خرداد 1391
آه...چقد بده واقعا...همش بخاطر خونواده ها ....